پوریا جانم سلام پسر قشنگم سلام ،امروز که این خاطره رو مینویسم ۵سال و ۱۱ماه و ۱۵روزته و درست ۱۵روز مونده به تولد ۶سالگیت .عزیزم ،پسر مهربونم داری بزرگ میشی ماشاالله و من هم خوشحالم هم افسوس میخورم چرا قدر این روزهای کودکیت رو خیلی نمیدونم .دلم میخواد وقت داشتم صبح تا شب بغلت میکردم و میبوسیدمت و به شیرین زبونیهات گوش میدادم و گاهی هم به غر غر زدن هات , ...ادامه مطلب
31خرداد۱۴۰۱_چهارشنبهپسر عزیزتر از جانم سلام ...قشنگ مامان سلام....پوریای من سلامپسر خوبم دوباره نوبت نوشتن خاطراتت و شیرین زبونیهات شد...امروز صبح داشتم همینطور که لباسهارو مرتب میکردم و چمدون رو میبستم که انشالله فردا بریم کرج خونه خاله فاطمه و پنج شنبه هم بریم تهران خونه مامان بزرگ ..... یهو نگاهم به ساعت افتاد ۱۰:۲۰دقیقه صبح تا یخ ۳۱خرداد....اره عزیز دلم اومدم محکم بغلت کردم و بوسیدمت....و گفتم عشق مامان تولدت مبارک ...., ...ادامه مطلب