از شیر گرفتن گل پسرم..

ساخت وبلاگ
می نویسم و به خود هدیه میکنم حس زیبای وجود شما را، با شما بودن را، با شما لبریز شدن و با شما عاشق شدن را از شیر گرفتن گل پسرم.....ادامه مطلب
ما را در سایت از شیر گرفتن گل پسرم.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pourya1396 بازدید : 1 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 14:53

پسر خوبم سلام ،پوریا جانم سلام از شیر گرفتن گل پسرم.....ادامه مطلب
ما را در سایت از شیر گرفتن گل پسرم.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pourya1396 بازدید : 7 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 18:36

شنبه ۲۵ _شهریور _۱۴۰۲پسر عزیزم سلام .کلاس اولی من سلام امروز که این خاطره رو برات مینویسم ۶سال و سه ماهته و دو روز دیگه میخوای بری کلاس اول .پوریا جانم ما ۳۵ روزه که اومدیم قبرس و ساکن شدیم .روزهای اول که باید خونه رو تمییز میکردیم نگه داشتن سونیا توی کالسکه و بغل کردنش واقعا سخت بود چون چهاردست و پا میرفت و ما نمی‌خواستیم تا کف خونه و سرامیکهاش رو تمییز و ضد عفونی نکردیم بزاریم به چیزی دست بزنه ...واقعا سخت بود .‌‌‌‌.خرید ظرف و ظروف هم میرفتیم چون بشقاب و قاشق و هیچ لوازمی از ایران نیاورده بودیم ...به اندازه کافی بار و اضافه بار داشتیم بخاطر همین نمیشد خیلی لوازم اولیه زندگی رو آورد بخاطر همین همه رو اینجا خریدیم ....هنوز ماشین نخریدیم و تو هم بعضی مسیر ها پیاده پا به پای ما میای و هی غر میزنی که خسته شدم خسته شدم از شیر گرفتن گل پسرم.....ادامه مطلب
ما را در سایت از شیر گرفتن گل پسرم.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pourya1396 بازدید : 18 تاريخ : شنبه 1 مهر 1402 ساعت: 13:32

پسرم امشب که این خاطره رو برات می‌نویسم دقیقا ۵ سال و ۱۱ ماه و ۸روزته .بابا دو ماه و نیمه رفته قبرس و تو نبود بابا رو خیلی احساس می‌کنی و غیر مستقیم بهانه میگیری .تهران هستیم و حوصلت سر می‌ره ...منم کلافه می‌کنی عشق مامانم می‌دونم که داری اذیت میشی اما منو بابایی تصمیمی گرفتیم که بخاطر آینده بهتره تو و خواهرت بوده .دل کندن از خانواده هامون و رفتن از کشور یه جرات و روحیه خاص میطلبه که امیدوارم بتونیم تا آخرش ادامه بدیم ...نمی‌دونم چطوری سرگرمی کنم ...دوچرخه داری بازی کامپیوتری داری کلاس زبان هم می‌برمت ولی باز خیلی بهانه گیر شدیدلم میخواد زودتر این روزهای سخت و دوری از بابا بگذره و بریم پیش بابا و دوباره دور هم جمع بشیم .سونیا هم این روزا یاد گرفته مینشینه ....پوریا جانم خیلی خواهرت رو دوست داری ☺️ از شیر گرفتن گل پسرم.....ادامه مطلب
ما را در سایت از شیر گرفتن گل پسرم.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pourya1396 بازدید : 26 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 18:31

پنج شنبه ۱۴اردیبهشت ۱۴۰۲پوریای عزیزم سلام ،نفس مامان سلام .الان که دارم این خاطره رو برات می‌نویسم ساعت ۱۱:۳۰شب هست و توی قطار هستیم و داریم از مشهد برمیگردیم .عزیز دل مامان می‌دونم این سفر بعدها برامون خاطره میشه چون همراه مامان بزرگ و بابابزرگ و سونیا رفتیم .بابایی قبرس هست و برامون بلیط رفت و برگشت به مشهد رو گرفت .یکشنبه ۱۰اردیبهشت رفتیم و امشب هم داریم برمیگردیم ....از اینکه سوار قطار شدی خیلی ذوق میکردی و قبلاً پنج ماهه بودی که با قطار مشهد رفتیم و یادت نیست . از شیر گرفتن گل پسرم.....ادامه مطلب
ما را در سایت از شیر گرفتن گل پسرم.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pourya1396 بازدید : 27 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 18:31

پوریا جانم سلام پسر قشنگم سلام ،امروز که این خاطره رو می‌نویسم ۵سال و ۱۱ماه و ۱۵روزته و درست ۱۵روز مونده به تولد ۶سالگیت .عزیزم ،پسر مهربونم داری بزرگ میشی ماشاالله و من هم خوشحالم هم افسوس میخورم چرا قدر این روزهای کودکیت رو خیلی نمی‌دونم .دلم میخواد وقت داشتم صبح تا شب بغلت میکردم و میبوسیدمت و به شیرین زبونیهات گوش میدادم و گاهی هم به غر غر زدن هات از شیر گرفتن گل پسرم.....ادامه مطلب
ما را در سایت از شیر گرفتن گل پسرم.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pourya1396 بازدید : 26 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 18:31

تهران_بروجرد_ملایر _فاماگوستاپسر خوبم سلام پوریا جانم سلامامروز که دارم این خاطره رو برات می نویسم تهران هستیم یک هفته ای میشه که اومدیم تهران و احتمالا سه الی چهار ماه هم بمونیم .عزیز دل مادر بابا دیشب رفت قبرس و ما تو رو هم بردیم فرودگاه ولی همش خواب بودی و رفتن بابارو متوجه نشدی ...سخت بود دور شدن از بابا و خداحافظی .دلم میخواد خیلی زود ما هم بهش ملحق بشیم و دوباره خانوادمون دور هم جمع بشه .دیگه پیش دبستانی نفرستادیمت چون همش مریض میشدی کلا پیش دبستانیت نصفه موند و اومدیم تهران حالا ببینم کجا و پیدا میکنم اسمت رو کلاس های هنری و زبان بنویسم .پوریا جانم تو تهران بدنیا اومدی ...سه ماهگیت رفتیم بروجرد ...چهارسالگیت رفتیم ملایر ...حالا هم شش سالگیت میخوایم بریم فاماگوستا ...نمیدونم چند سال هم اونجا می مونیم فقط میدونم تا تموم شدن درس بابایی اونجا هستیم و بعد یا اونجا می مونیم یا میریم یه کشور دیگه ...یکم استرس مدرسه رفتن تو رو دارم که آیا با محیطجدید وکشور جدید ، زبان جدید کنار میای یا نه ...خدا کنه راحت با این قضیه کنار بیای .گل من پسرم این روزها مامان بزرگ و بابا بزرگ خیلی هواتو دارن که دلتنگ نشی و بهونه بابا رو نگیری ...دعا کن پسرم زودتر ما هم بتونیم بریم پیش بابا ...خدا کمک کنه و زحمتای بابا به نتیجه برسه ... از شیر گرفتن گل پسرم.....ادامه مطلب
ما را در سایت از شیر گرفتن گل پسرم.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pourya1396 بازدید : 60 تاريخ : جمعه 12 اسفند 1401 ساعت: 19:38

31خرداد۱۴۰۱_چهارشنبهپسر عزیزتر از جانم سلام ...قشنگ مامان سلام....پوریای من سلامپسر خوبم دوباره نوبت نوشتن خاطراتت و شیرین زبونیهات شد...امروز صبح داشتم همینطور که لباسهارو مرتب میکردم و چمدون رو میبستم که انشالله فردا بریم کرج خونه خاله فاطمه و پنج شنبه هم بریم تهران خونه مامان بزرگ ..... یهو نگاهم به ساعت افتاد ۱۰:۲۰دقیقه صبح تا یخ ۳۱خرداد....اره عزیز دلم اومدم محکم بغلت کردم و بوسیدمت....و گفتم عشق مامان تولدت مبارک .... از شیر گرفتن گل پسرم.....ادامه مطلب
ما را در سایت از شیر گرفتن گل پسرم.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pourya1396 بازدید : 63 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 19:56

شنبه ۱۶مهرماه ۱۴۰۱پسر خوبم ،پوریا جانمامروز اولین روز رفتنت به پیش دبستانی هست و با بابا رفتی مدرسه .من هم بخاطر اینکه سونیا تازه ۱۸روزه بدنیا اومده و خیلی کوچولو نتونستم باهات بیام .عزیز دلم انشالله دانشگاه رفتنت و پورفسور شدنت☺️امسال تابستون از ده شهریور رفتیم تهران چون دیگه نزدیک بود آبجیت بدنیا بیاد .تو هم خونه مامان بزرگ و بابابزرگ کلی بهت خوش گذشت ...یکماه تهران بودیم و سی شهریور سونیا خانم بدنیا اومد ...۱۳مهر هم منو شما و بابا و آبجی و مامان بزرگ اومدیم ملایر خونمون ...بازم از اینکه مامان بزرگ کنارمون بود خوشحال بودیم اما دیروز مامان بزرگ برگشت تهران و خیلی دلم گرفت ... از شیر گرفتن گل پسرم.....ادامه مطلب
ما را در سایت از شیر گرفتن گل پسرم.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pourya1396 بازدید : 64 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 19:56

پسرخوبم سلام .پوریای زندگیم سلامامشب که دارم این خاطره رو مینویسم پنج سال و پنج ماه و هجده روزته ...الان ساعت ۱۱:۲۰دقیقه شب پنجشنبه اس....سونیا رو گذاشتم روی پاهام و دارم آروم میخوابونمش ...شما و بابایی هم خوابیدید ....پسرم منو ببخشاین روزها خیلی خیلی کمتر فرصت میکنم که بهت برسم ...تقریبا تمام وقتم با سونیا و پخت و پز و کارهای خونه پر شده ...دلم برات میسوزه ...از وقتی خواهرت بدنیا اومده من خیلی کم برات وقت میزارم ...فقط یکم نظارت رو انجام تکالیفت دارم ....دلم میخواد بیشتر باهات باشم اما فعلا نمیشه ...واقعا سونیا کوچولوه و وقت زیادی ازم میگیره ...انشالله بزرگتر بشه من بیشتر بهت میرسم ....پیش دبستانیتو خیلی دوست داری ...اسم دوست صمیمیت هم مسیحا هست ...چند روزه پیش اومده بودی خونه و با حرص میگفتی بچه ها ازم میپرسن بابات چکاره اس....بهشون میگم بابام تو کار پول درآوردنه از شیر گرفتن گل پسرم.....ادامه مطلب
ما را در سایت از شیر گرفتن گل پسرم.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pourya1396 بازدید : 68 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 19:56