پسرم امشب که این خاطره رو برات مینویسم دقیقا ۵ سال و ۱۱ ماه و ۸روزته .بابا دو ماه و نیمه رفته قبرس و تو نبود بابا رو خیلی احساس میکنی و غیر مستقیم بهانه میگیری .تهران هستیم و حوصلت سر میره ...منم کلافه میکنی عشق مامانم میدونم که داری اذیت میشی اما منو بابایی تصمیمی گرفتیم که بخاطر آینده بهتره تو و خواهرت بوده .دل کندن از خانواده هامون و رفتن از کشور یه جرات و روحیه خاص میطلبه که امیدوارم بتونیم تا آخرش ادامه بدیم ...نمیدونم چطوری سرگرمی کنم ...دوچرخه داری بازی کامپیوتری داری کلاس زبان هم میبرمت ولی باز خیلی بهانه گیر شدیدلم میخواد زودتر این روزهای سخت و دوری از بابا بگذره و بریم پیش بابا و دوباره دور هم جمع بشیم .سونیا هم این روزا یاد گرفته مینشینه ....پوریا جانم خیلی خواهرت رو دوست داری ☺️, ...ادامه مطلب
پوریا جانم سلام پسر قشنگم سلام ،امروز که این خاطره رو مینویسم ۵سال و ۱۱ماه و ۱۵روزته و درست ۱۵روز مونده به تولد ۶سالگیت .عزیزم ،پسر مهربونم داری بزرگ میشی ماشاالله و من هم خوشحالم هم افسوس میخورم چرا قدر این روزهای کودکیت رو خیلی نمیدونم .دلم میخواد وقت داشتم صبح تا شب بغلت میکردم و میبوسیدمت و به شیرین زبونیهات گوش میدادم و گاهی هم به غر غر زدن هات , ...ادامه مطلب
31خرداد۱۴۰۱_چهارشنبهپسر عزیزتر از جانم سلام ...قشنگ مامان سلام....پوریای من سلامپسر خوبم دوباره نوبت نوشتن خاطراتت و شیرین زبونیهات شد...امروز صبح داشتم همینطور که لباسهارو مرتب میکردم و چمدون رو میبستم که انشالله فردا بریم کرج خونه خاله فاطمه و پنج شنبه هم بریم تهران خونه مامان بزرگ ..... یهو نگاهم به ساعت افتاد ۱۰:۲۰دقیقه صبح تا یخ ۳۱خرداد....اره عزیز دلم اومدم محکم بغلت کردم و بوسیدمت....و گفتم عشق مامان تولدت مبارک ...., ...ادامه مطلب
پسرخوبم سلام .پوریای زندگیم سلامامشب که دارم این خاطره رو مینویسم پنج سال و پنج ماه و هجده روزته ...الان ساعت ۱۱:۲۰دقیقه شب پنجشنبه اس....سونیا رو گذاشتم روی پاهام و دارم آروم میخوابونمش ...شما و بابایی هم خوابیدید ....پسرم منو ببخشاین روزها خیلی خیلی کمتر فرصت میکنم که بهت برسم ...تقریبا تمام وقتم با سونیا و پخت و پز و کارهای خونه پر شده ...دلم برات میسوزه ...از وقتی خواهرت بدنیا اومده من خیلی کم برات وقت میزارم ...فقط یکم نظارت رو انجام تکالیفت دارم ....دلم میخواد بیشتر باهات باشم اما فعلا نمیشه ...واقعا سونیا کوچولوه و وقت زیادی ازم میگیره ...انشالله بزرگتر بشه من بیشتر بهت میرسم ....پیش دبستانیتو خیلی دوست داری ...اسم دوست صمیمیت هم مسیحا هست ...چند روزه پیش اومده بودی خونه و با حرص میگفتی بچه ها ازم میپرسن بابات چکاره اس....بهشون میگم بابام تو کار پول درآوردنه, ...ادامه مطلب
پنجشنبه ۱۶خرداد ۱۳۹۸سلام عزیزم .سلام قشنگ مامانپوریا,ی زندگیم امشب که نشستم و این خاطره رو برات مینویسم زود خوابت برده و منم فرصت نوشتن پیدا کردم.آخه امروز مهمون داشتیم و کلی بازی کردی و ورجه ورجه کردی خسته شدی., ...ادامه مطلب
یکشنبه سوم شهریور ۱۳۹۸_بروجرد. پوریا,ی عزیزم سلام .پسر مهربونم سلام.امروز که این خاطره رو برات مینویسم دوسال و دوماه و سه روزته .عزیز دلم انقدر دوستت دارم که نمیدونم چطور احساسم رو بیان کنم.قربون شیرین, ...ادامه مطلب
شنبه ۱۷تیرماه ۹۷ پوریای زندگیم سلام .پسر قشنگم سلام عزیز دلم تبریک میگم که یکسال از روز بدنیا اومدنت گذشته و یکسال بزرگتر شدی .. , ...ادامه مطلب