سلام پوریا جونم .
عزیزمامان امروز که این خاطره رو مینویسم دقیقا بیست ودوماه و هشت روزته .پسرم چیزی تا دوساله شدنت نمونده.چقدر زودمیگذره این روزها و ماهها.من میخوام از دوران کودکی تو نهایت لذت رو ببرم اما زمان سریع میگذره ...
الان که دارم مینویسم برات با بابایی رفتی حموم و داری آب بازی میکنی آخه بردیم آرایشگاه موهاتو کوتاه کردیم یعنی کچلت کردیم .عزیزم انقدر گریه میکردی و التماس میکردی که بغلت کنم.عزیزدلم هی میگفتی ما ما ما...مثلا مامان میگفتی...منم منتظر بودم زودتر تموم بشه کوتاهی موهات و سریع بغلت کنم.
این روزا دیگه غریبی نمیکنی بغل همه میری,و با بچه ها بازی میکنی ...
عزیز دلم منو و بابایی یه سری برنامه ها برای زندگی سه نفره مون و آینده تو داریم ...بابایی داره برای دکترا خودشو آماده میکنه ...امسال حسابی سال شلوغ و پرتلاشی رو پیش رو داریم.
تو هم مثل منو و بابا دعا کن همه چیز خوب پیش بره ....
از شیر گرفتن گل پسرم.....
برچسب : نویسنده : pourya1396 بازدید : 246